جدول جو
جدول جو

معنی برگ بید - جستجوی لغت در جدول جو

برگ بید
برگ درخت بید، نوعی پیکان شبیه برگ بید، برای مثال بدی گر خود بدی دیو سپیدی / به پیش بیدبرگش برگ بیدی (نظامی۲ - ۱۲۴)
تصویری از برگ بید
تصویر برگ بید
فرهنگ فارسی عمید
برگ بید
(بَ گِ)
بیدبرگ. ورق درخت بید. (فرهنگ فارسی معین) :
بدی گر خود همه دیو سپیدی
به پیش بیدبرگش برگ بیدی.
نظامی.
- مثل برگ بید، لرزان. زرد. (امثال و حکم دهخدا) :
دلاوران و یلان گشته زرد از انده
چو برگ بید که بر وی دم خزان بجهد.
جمال الدین عبدالرزاق.
همی لرزد بخود بر بید گوئی برگ بیدستی
همی پیچد بخود بر رمح گوئی خیزران آمد.
کمال اسماعیل.
لغت نامه دهخدا
برگ بید
ورق درخت بید، نوعی از پیکان تیر که آنرا بهیئت برگ بید سازند
تصویری از برگ بید
تصویر برگ بید
فرهنگ لغت هوشیار
برگ بید
((بَ گِ))
نوعی از پیکان شبیه برگ بید
تصویری از برگ بید
تصویر برگ بید
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برگ بو
تصویر برگ بو
غار، درختی بزرگ و تناور با گل های ریز و سفید و برگ های درشت و دراز شبیه برگ بید و طعم تلخ و خوش بو که در شام و برخی کشورهای دیگر می روید و می گویند تا هزار سال عمر می کند، میوۀ این گیاه به اندازۀ فندق با پوست نازک و سیاه رنگ و مغز چرب و خوش بو و زرد رنگ است و پس از کهنه شدن سرخ تیره می شود، برگ و پوست و میوۀ آن در طب به کار می رود، دهم، دهمست، دهمشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خنگ بید
تصویر خنگ بید
خار، هر یک از زائده های نوک تیزی که در شاخه های بعضی درختان و گیاهان می روید برای مثال تن خنگ بید ارچه باشد سپید / به تری و نرمی نباشد چو بید (رودکی - ۵۴۲)
فرهنگ فارسی عمید
گیاهی که در زمستان برگ های آن ها می ریزد و در بهار دوباره سبز می شود، پاییز، خزان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرخ بید
تصویر سرخ بید
گیاهی درختی از نوع بید با شاخه های بلند خمیده که برگ های آن به صورت کشیده و نوک تیز است و در پاییز به رنگ ارغوانی در می آید، تبرخون، طبرخون، بید طبری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بره بند
تصویر بره بند
کسی که گوسفند یا قوچ جنگی بر آخور ببندد و پروار کند، کنایه از کسی که در کاری زبردستی و مهارت دارد، ماهر، زبردست، برای مثال چو گرگت دراند گزند سخن / نباشی اگر بره بند سخن (ظهوری - لغتنامه - بره بند)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرگ بند
تصویر گرگ بند
گرفتار، اسیر، دست و پابسته
فرهنگ فارسی عمید
(دَرْ رَ)
قریه ای است هفت فرسنگی میانۀ جنوب و مغرب رامهرمز. (فارسنامۀ ناصری). دهی است از دهستان رغیوه بخش رامهرمز شهرستان اهواز واقعدر 45هزارگزی شمال باختری رامهرمز و 12هزارگزی جنوب راه شوسه نفت سفید به هدام دشت، با 500 تن سکنه. آب آن از چاه وراه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین آن از طایفۀ سادات غرابی هستند. این آبادی را سیدیونس نیز میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
نوعی از درخت بید است. (برهان) (آنندراج). نوعی از هفده بید است. (غیاث) (شرفنامه). بعضی گویند بید موله است که بید مجنون باشد. (برهان). خلاف. (محمود بن عمر). در فلات بسیار است و برای سبدبافی بسیار شایسته است. (جنگل شناسی ساعی ص 195) :
سرخی خفچه نگر از سرخ بید
معصفرگون پوستش او خود سپید.
رودکی.
به ساسانیان تا مدارید امید
مجویید یاقوت از سرخ بید.
فردوسی.
نمودند دیگر گیاهی سپید
سیاهش گل و بیخ چون سرخ بید.
اسدی.
از پی آنکه مزاجش نکند فاسد خون
سرخ بید از همه اعضا بگشاید اکحل.
انوری.
گر عود نه صندل سپید است
با سرخ گل تو سرخ بید است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خِ)
خار. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) ، خار سپید. (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) :
تن خنگ بید از چه باشد سپید.
رودکی.
گر آهوست بر مرد موی سپید
ترا موی سرگشت چون خنگ بید.
فردوسی.
سر از پیری ارچه شود خنگ بید
ز یزدان نباید بریدن امید
نه هر کاو جوان زندگانیش بیش
بسا پیر ماند و جوان رفت پیش.
اسدی.
بتو داشتم عود هندی امید
کنون هستی از آزمون خنگ بید.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ دَ / دِ)
آن که یا آنچه بره را بندد.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ده کوچکی است از دهستان گور بخش ساردوئیه شهرستان کرمان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ، جمال و حسن: هو ابشر منه، احسن و اجمل و اسمن. (از اقرب الموارد). خوبرویی و جمال. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، تراشۀ پوست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ گِ)
بوته های زینتی که پشت برگها بنفش است. (یادداشت دهخدا) ، تغییردهنده. مغیّر، واژگون کننده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ گِنَ / نِ)
ورق نی.
لغت نامه دهخدا
(بُ سَیْ یِ)
دهی است از دهستان حومه بخش خشت شهرستان کازرون. سکنه آن 340 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(بَ گِ)
گیاهی از تیره غارها جزو تیره های نزدیک به آلاله ها که بصورت درختچه می باشد، و آن گیاهی است دوپایه، برگهایش منفرد، کامل و کناره هایش کمی موج دار است. طول برگهایش تا 14 سانتیمتر و عرض تا 4/5 سانتیمتر میرسد. (فرهنگ فارسی معین). آنرا آس بری نیز گویند. قدما آنرا نشانۀ قهرمانی و لیاقت می دانستند. برگهای آن برای معطر ساختن غذا، آشها، و ترشیها بکار میرود. ستۀ آن بسیار کوچک و کروی است، و حب الغار نامیده میشود. (از دایره المعارف فارسی). بساک یونانیون از شاخ این درخت بود. (یادداشت دهخدا). رند. غار. شجرالغار. دهم. دهمست. عمار. ذاقی
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
به عربی جبیره و بهندی پطی نامند و آن خون را بازدارد. (آنندراج) (غیاث اللغات). تسمه ای است فصادان را که روی محل فصد بر بازو بندند. (شعوری). جبیره و رفاده ای که بروی رگ فصدکرده و جراحت بندند. (ناظم الاطباء). هر دستمال و پارچه ای که در جراحی بر رگهای نشترخورده بندند. رفاده. (منتهی الارب ذیل مادۀ رفد). معصب. (تفلیسی) (ملخص اللغات). عصابه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد که در 37 هزارگزی شمال باختر گهواره و 3 هزارگزی آئینه وند واقع است، ناحیه ایست کوهستانی سردسیر و دارای 150 تن سکنه می باشد، آب آنجا از چشمه سار تأمین میشود، محصول عمده آن غلات دیم و لبنیات و شغل مردمش گله داری است، اهالی آن از تیره اسپهری قلخانی هستند و زمستانها اکثر به گرمسیر پشت تنگ زهاب میروند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان پشتکوه بخش نیر شهرستان یزد که در 24 هزارگزی شمال باختر نیر و در 20 هزارگزی شمال جادۀ نیر به ابرقو واقع است، ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و 596 تن سکنه و آب آن از قنات تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و بادام و زردآلو و هلو و توت و شغل مردمش زراعت و صنایع دستی زنان کرباس بافی وراهش فرعی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(لَ زَ دَ / دِ)
برگ ریزنده. برگ ریزان. در حال برگ ریختن:
ز توفیدن بوق و از بانگ تیز
همه بیشه بد چون خزان برگ ریز.
اسدی.
ز بس برگ ریزش گه باد تیز
گرفتی جهان هر زمان رستخیز.
اسدی.
- برگ ریز شدن،فروریختن برگ به زمین:
نشانی از کف دربار او دهد به خزان
چو برگ ریز شود بر زمین شجر ز هوا.
سوزنی.
، واپس برده. بازپس برده، پشت و رو کرده. واژگون شده. (فرهنگ فارسی معین). مقلوب. منقلب. و رجوع به برگردانیدن شود
لغت نامه دهخدا
گیاهی از تیره غارها جزو تیره های نزدیک به آلاله ها که بصورت درختچه میباشد و آن گیاهی است دو پایه. برگهایش منفرد کامل و کناره هایش کمی موج دار است. طول برگهایش تا 14 سانتیمتر و عرض تا 5، 4 سانتیمتر میرسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرگ بند
تصویر گرگ بند
گرفتار و اسیر، زبون خفیف، بسیار ترسان
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای درخت بید که ساقه های جوانش در سبد بافی به کار میرود و در اماکن مرطوب و کنار نهرها به فراوانی میروید و آن دارای انواع مختلف است بید ارغوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنگ بید
تصویر خنگ بید
خار (مطلقا)، خار سفید (خصوصا)
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای بید که در نقاط خشک و استپی دیده میشود نمونه هایی در فارس بین شیراز و فیروز آباد دیده شده است. در کوههای تفرش نیز اقسام آن فراوان است
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که گوسفند و قوچ جنگی را در آخور بندد و او را پروار کند، زبردست ماهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرق بید
تصویر عرق بید
بیدابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرگ بند
تصویر گرگ بند
((~. بَ))
کنایه از گرفتار و اسیر، زبون، خفیف، بسیار ترسان
فرهنگ فارسی معین
گیاهی از تیره غارها جزو تیره های نزدیک به آلاله ها که به صورت درختچه می باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خنگ بید
تصویر خنگ بید
خار، خار سفید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برف باد
تصویر برف باد
بوران
فرهنگ واژه فارسی سره
تنگ اسب، تنگ گهواره
فرهنگ گویش مازندرانی